.......
زندون نفس گیــریــه قلبم
هر لحظه که دلتنگ تو می شه
دست از سرِ تو کشیدم اما
دنیام همه همرنگ تو میشه
دست از سر تو کشیدم اما
تا زِندَم و تا سر که به تن هست
این عشقِ عزیز و لعنتی هم
تو کوچه ی خاطرات من هست
درگیر تو و یاد تو و زخمِ فریبم
از عشق تو شد بی کسی و غصه نصیبم
هر روز دلم تنگ تو می شد که شکستیش
از بس که تو سنگی و من از بس که غریبم
من پشت همین پنجره دیدم
اون عصرِ قشنگی که تو رو برد
از حرمت این پنجره پژمرد
رو دستِ غروبِ دلبری مُرد
+ نوشته شده در شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 19:2 توسط علی
|